استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند... بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟

دارم در تعجب غوطه می ورم..........
بعد از چندی اومدم سراغ وبلاگ نمی دونی چقدر سوپ واریز شدم
خدا مدیریت الکی به کسی نده .........خیر سرمون یعنی ما مدیریم هکه چی تغییر کرده بدون اینکه آب تو دل ما تکون بخوره
از صفحه اول تا نوشتن مطلب جدید همه و همه عوض شده
خوشم اومد به این می گن تکنولوژی .............
راستی وبلاگم هم به وب سایت تبدیل شده .... بازم خدا رو شکر
دوستام گلم بعد از مدتها سلام..............................
چند ماهی به علت امر خطیر ازدواج نتونستم وبلاگ رو به روز کنم از این بابت ازتون عذر می خوام
ایشالله از این به بعد سعی می کنم بیشتر حواسم یهش باشه
مجددا از همه خوانندگان و دوستان عزیزی که منتظر موندن و به نظراتشون جواب داده نشد عذرم را خواهانم
صبور باشیم اما مظلوم نباشیم
حاکم باشیم اما ظالم نباشیم
شجاع باشیم اما احمق نباشیم
راضی باشیم اما قانع نباشیم
بذله گو باشیم اما هرزه گو نباشیم
جاری باشیم اما ویرانگر نباشیم
صریح باشیم اما گستاخ نباشیم
ساکت باشیم اما بی صدا نباشیم
طناز باشیم اما لوده نباشیم
منتظر باشیم اما علاف نباشیم
راحت باشیم اما بی خیال نباشیم
محتاط باشیم اما ترسو نباشیم
سرشار باشیم اما لبریز نباشیم
متواضع باشیم اما ذلیل نباشیم
حساس باشیم اما زود رنج نباشیم
تیز بین باشیم اما عیب بین نباشیم
سریع باشیم اما عجول نباشیم
حکایت میکنند که روزی مردی ثروتمند سبدی بزرگ را پر از گردو کرد،
آن را پشت اسب گذاشت و وارد بازار دهکده شد، سپس سبد را روی زمین گذاشت و به مردم گفت:
"این سبد گردو را هدیه میدهم به مردم این دهکده، فقط در صف بایستید و هر کدام یک گردو بردارید، به اندازه تعداد اهالی، گردو در این سبد است و به همه میرسد".
مرد ثروتمند این را گفت و رفت. مردم دهکده پشت سر هم صف ایستادند و یکییکی از داخل سبد گردو برداشتند.
پسربچه باهوشی هم در صف ایستاد. اما وقتی نوبتش رسید در کنار سبد ایستاد و نوبتش را به نفر بعدی داد. به این ترتیب هر کسی یک گردو برمیداشت و پی کار خود میرفت. مردی که خیلی احساس زرنگی میکرد با خود گفت:
"نوبت من که رسید دو تا گردو برمیدارم و فرار میکنم.
در نتیجه به این پسر باهوش چیزی نمیرسد."
او چنین کرد و دو گردو برداشت و در لابهلای جمعیت گم شد. سرانجام وقتی همه گردوهایشان را گرفتند و رفتند، پسرک با لبخند سبد را از روی زمین برداشت و بر دوش خود گذاشت و گفت:
"من از همان اول گردو نمیخواستم این سبد ارزشی بسیار بیشتر از همه گردوها دارد." این را گفت و با خوشحالی راهی منزل خود شد.
خیلیها دلشان به گردوبازی خوش است و از این غافلند که آنچه گرانبهاست و ارزش بسیار بیشتری دارد سبدی است که این گردوها در آن جمع شدهاند.
خیلیها قدر خانواده و همسر و فرزند خود را نمیدانند و دایم با آنها کلنجار میروند و از این نکته طلایی غافلند که این سبدی که این افراد را گرد هم و به اسم خانواده جمع کرده ارزشی به مراتب بیشتراز لجاجتها و جدلهای افراد خانواده دارد.
خیلیها وقتی در شرکت یا موسسهای کار میکنند سعی دارند تکخوری کنند و در حق بقیه نفرات مجموعه ظلم روا دارند و فقط سهم بیشتری به دست آورند. آنها از این نکته ظریف غافلند که تیمی که در قالب شرکت، آنها را گرد هم جمع کرده مانند سبدی است که گردوها را در خود نگه میدارد و حفظ این سبد و تیم به مراتب بیشتر از چند گردوی اضافه است.
بسیاری اوقات در زندگی گردوها آنقدر انسان را به خود سرگرم میکنند که
فرد اصلا متوجه نمیشود به خاطر لجاجت و یا یکدندگی و کلهشقی و تعصب و خودخواهی فردی و گروهی در حال از دست دادن سبد نگهدارنده گردوهاست و وقتی سبد از هم میپاشد و گردوها روی زمین ولو میشوند
و هر کدام به سویی میروند، تازه میفهمند که نقش سبد در این میان چقدر تعیینکننده بوده است.
بیایید در هر جمعی که هستیم سبد و تور نگهدارنده اصلی را ببینیم و آن را قدر نهیم و نگذاریم تار و پود سبد ضعیف شود. چرا که وقتی این تور نگهدارنده از هم بپاشد دیگر هیچ چیزی در جای خود بند نخواهد شد و به هیچکس سهم شایسته و درخورش نخواهد رسید.
دیگر فرصتها برابر در اختیار کسی قرار نخواهد گرفت و آرامش و قراری که در یک چهارچوب محکم و استوار قابل حصول است به دست نخواهد آمد.
بسیاری از شکارچیان باهوش به دنبال سبد هستند و نه گردوهای داخل آن.
بنابراین حواسمان جمع باشد که بیجهت سرگرم گردوبازی نشویم
و اصل کارراازدست ندهیم
